دشوارتر از خواندن یک متن، یافتن ابرمتنی است که متن پیش روی ما به آن تأویل میشود، و تا هنگامی که به آن نهرسیده باشیم درک ما از ظاهر آن متن پیشتر نهخواهد رفت.
هر که میخواهد ما را بهشناسد داستان کربلاء را بهخواند؛ یعنی فهم کنه حضرت روحالله، قدس الله سره الشریف، و انقلاب او و آدمهایی که در آن میجنگند، بیرجوع به آن عصر پاییزی سال 61 هجری ناشدنی است؛ همآن طور که برای فهم عاشوراء باید غدیر را یافت و برای چشیدن غدیر به حراء باید رفت.
آنها که بیوتن یا موج مرده یا دفاع و سیاست را از سر تفنن میخوانند، در دلالت لفظی نشانههای آن خواهند ماند. تصور خواهند کرد که انقلاب اسلامی را در پیشانی آن میخوانند و اشتباه میکنند؛ اگر چه اشتراک لفظی میان دو معنای انقلاب در هیأت نهضت و سنت به این خطا دامن میزند.
چاره، خواندن رمان بیوتن در حاشیهی سفر (???) ارمیا است، یا دیدن موج مرده هنگامی که داستان دنکیشوت را در دست داریم، و متن مرجع آن آخری به گمانم الغارات محمد بن عمر واقدی است.
و این روزها که در دل فتنهی هستهیی در بهت سقوط سهمناک فردو هستیم، باز از خود میپرسم که این روایت را در دل کدام ابرروایت باید خواند و فهمید؟ نزدیکترین پاسخی که به ذهنم میرسد سقوط فاو است.
تاریخ میگوید که فاو در ظهر 30 خرداد 1367 سقوط کرد؛ باور من اما این است که سقوط فاو از ظهر 3 خرداد 1361 آغاز شد؛ درست از همآن هنگام که از کنار مسجد جامع خرمشهر جریانی از جنگیدن خسته بود و در پی پایان کار با مذاکره رفت؛ همآن جریانی که نه در پی "رفع فتنه از عالم" که به دنبال "یک پیروزی بزرگ" بود و در تحقق این هدف خواهناخواه به پشت کاخ سفید شیطان بزرگ رسید.
ایدهی جریان 6+2 آن هنگام و همالان این بوده است که پس از فتح خرمشهر میشد و باید با مذاکره و بستن با کدخدا به جنگ پایان داد. تشکیل مجمع عقلای مجلس شورای جمهوری، دعوت از مک فارلین به ایران، سستی در پشتبانی از جبههها، سکوت در برابر ساقط کردن هواپیمای مسافربری ایران، بستن دست یکان دریایی سپاه، و نگارش قطعنامهی 598 همه گامهایی در این جهت از طرف صلحطلبها بود که البته موانعی مهم را نیز در مقابل داشت: فتوحات اهل جهاد در جبههها: فاو، شلمچه، مجنون، حاج عمران، حلبچه.
بهار سال 1367 نیز شبیهترین فصل به بهار 1394 بود: جنگی به فرسایش افتاده با پایانی نامعلوم، خزانهیی که در خدمت جنگ نیست، مردمی که تحریمها آزارشان میدهد، نفتی که فروش نهمیرود، انتخابات مجلس سوم که پیش رو است، مرفهینی که دلواپسها را جنگطلب میخوانند ، رسانهی ملی که یاوه میبافد، دیپلماتهایی که به امریکا امیدوارند، خواصی که ساکتند و پروندهی جنگ که به دولت سپرده شد و در چند ماه همه چیز تمام میشود.
و باقی توجیهات، افسانههایی برای زائران خوشقلب کاروانهای راهیان نور است که پای اروند از ما نهپرسند که شما چه گونه در ابتدای کار 78 روز در فاو مقاومت کردید و در انتهای کار 48 ساعت دوام نهآوردید؟ اگر نه گاز سیانور همآن سال 64 هم بود و در سال 67 اختراع نهشده بود.
یعنی توجیه سقوط فاو با ادعای پیاده شدن تفنگدارهای امریکایی در آن همآن قدر سادهلوحانه است که ادعای عصبانیت سیاستمدارهای اسرائیلی از توافقات رسوای ژنو و لوزان.
و فتحالفتوح مصطفا احمدی روشن و یارانش، مجتمع غنیسازی فردو، مانع اصلی صلحطلبها در بهار 94 در بستن با کدخدا بود؛ و به همآن علتی سقوط کرد که سائر فتوحات ما از دست رفت؛ به قول آن سردار: ارادهیی برای حفظ جزائر [مجنون] وجود نهداشت، و به قول آن دیگری: ما دیگر مرد جنگ نهبودیم.
ما در فاو البته غافلگیر شدیم، هر چند باقی فتوحات ما یک به یک پیش چشممان از دست رفت، و هماین است که سقوط ناباورانهی فردو برای من یک شروع محتمل است. به عبارت دیگر داستان تلخ فردو میتواند ابرروایت آیندهی جمهوری اسلامی ایران باشد.
منطبق بر توافق اخیر با 1+5 که ما آن را لوزانچای میخوانیم، مجتمع فردو طی 15 سال آینده از جریان عینی انقلاب منفک شده و هستهی آن توسط غرب بازطراحی خواهد شد؛ اگر چه پوسته و مکان و اسم آن حفظ میشود.
این به سادهگی همآن برنامهی عرفی کردن (Secularism) جمهوری اسلامی است: جدا کردن جمهوری اسلامی از انقلاب اسلامی برای دهه یا دههها و بازطراحی مدرن (مسخ) آن به گونهیی که در پایان گام نهائی سنت محصل (جمهوری اسلامی عرفی اسمی) امری گسسته از نهضت (انقلاب اسلامی) باشد و طبعاً در همآن بدعت امریکایی امتداد پیدا کند.
با امضای توافق نهائی، فردو مبدل به یک مجتمع غنیسازی اسمی خواهد شد؛ یک مجموعهی نمایشی با هزار سانتریفیوز تاریخی که بدون مواد شکافتپذیر به دور خودشان میچرخند؛ یک موزه. و در انتهای این مسیر محتمل آخرین چیزی که پس از مومیایی شدن میتواند به موزه مبدل شود به گمانم خود سنت خمینی و نهضت خامنهیی است.
تجربهی شیطان بزرگ در جنگ تحمیلی و فتنهی سبز نشان داد که براندازی از بیرون جمهوری اسلامی میسر نیست و لوزانچای ابرروایت استحالهی جمهوری اسلامی از درون است؛ اگر چه در ظاهر همهی اسامی و عناوین و شعارها سر جای خود میمانند و همه چیز مبتنی بر سنت تاریخی سهدههی گذشته تفسیر میشود.
این یعنی پس از توافق با 1+5 شاید دیگر شعار مرگ بر جمهوری اسلامی را نهشنویم؛ نیز ابطالطلبان پرچم شیروخورشید را کنار خواهند گذاشت و با پرچم اللهنشان در خیابانهای شمال شهر شادی خواهند کرد؛ و دلواپسان انقلاب اسلامی که البته بزرگترین خطر برای جمهوری اسلامی تلقی خواهند شد.
سقوط فردو ابرروایت رؤیای امریکایی سبزها است که حالا بنفش شدهاند و فردا رنگی دیگر دارند؛ مرثیهی جنگی است که در همآن خرمشهر باید تمام میشد؛ قصهی چرخیدن فرسایشی جمهوری اسمی است که انقلاب اسلامی آن را غنیسازی نهمیکند؛ داستان چرخ کارخانه، سانتریفیوژ، دانشگاه، اداره و رسانهیی است که در ولایت شیطان بزرگ، طاحونهوار و تهی به دور خود میچرخند ...