صادق هدایت چرا خودکشى کرد؟ یکى از علل خودکشى او این بود که اشراف زاده بود. او پول توجیبى بیش از حدّ کفایت داشت اما فکر صحیح و منظم نداشت. او از موهبت ایمان بى بهره بود، جهان را مانند خود بوالهوس و گزافه کار و ابله میدانست. لذتهایى که او میشناخت و با آنها آشنا بود کثیفترین لذتها بود؛ و از آن نوع لذتها دیگر چیز جالبى باقى نمانده بود که هستى و زندگى، ارزش انتظار آنها را داشته باشد. او دیگر نمیتوانست از جهان لذت ببرد. بسیار کسان دیگر مانند او فکر منظّم نداشته و از موهبت ایمان هم بى بهره بوده اند، اما مانند او سیر و اشراف زاده نبوده اند و حیات و زندگى هنوز براى آنها جالب بوده است، لهذا دست به خودکشى نزده اند.
امثال هدایت اگر از دنیا شکایت مىکنند و دنیا را زشت مىبینند غیر از این راهى ندارند؛ ناز پروردگى آنها چنین ایجاب مىکند. آنها نمىتوانند طعم مطبوع مواهب الهى را احساس کنند. اگر صادق هدایت را در دهى مىبردند، پشت گاو و خیش مى انداختند و طعم گرسنگى و برهنگى را به او مى چشاندند و عند اللزوم شلّاق محکم به پشتش مى نواختند و همینکه سخت گرسنه مىشد قرص نانى در جلوى او مىگذاشتند، آنوقت خوب معنى حیات را مىفهمید و آب و نان و سایر شرایط مادّى و معنوى حیات در نظرش پر ارج و با ارزش مىگردید.
سعدى در باب اول «گلستان» داستانى آورده، مىگوید: آقایى با غلامش به کشتى نشست. غلام که دریا ندیده بود وحشت کرد و بیقرارى مىنمود، بطورى که اضطراب او ساکنین کشتى را ناراحت ساخت. حکیمى در آنجا بود، گفت چاره این را من مىدانم؛ دستور داد غلام را به دریا افکندند. غلام که خود را در میان امواج خروشان و بیرحم دریا مواجه با مرگ مىدید سخت تلاش مىکرد که خود را به کشتى رساند و از غرق شدن نجات دهد. پس از مقدارى تلاش بی فایده، همینکه نزدیک شد غرق شود، حکیم دستور داد که نجاتش دهند. غلام پس از این ماجرا آرام گرفت و دیگر دم نزد. رمز آن را جویا شدند، حکیم گفت: لازم بود در دریا بیفتد تا قدر کشتى را بداند.
آرى، شرط استفاده کردن از لذتها آشنا شدن با رنجها است. تا کسى پایین درّه نباشد عظمت کوه را درک نمىکند. اینکه خودکشى در طبقات مرفّه زیادتر است یکى از این است که معمولا بى ایمانى در طبقه مرفّه بیشتر است، و دیگر از این است که طبقه مرفّه، لذّت حیات و ارزش زندگى را درک نمىکنند؛ زیبایى عالم را احساس نمىکنند؛ معنى حیات و زندگى را نمىفهمند. لذت و رفاه بیش از اندازه، انسان را بى حس کرده و به صورت یک موجود کرخت و ابله در مىآورد. چنین انسانى بر سر موضوعات کوچکى خودکشى مىکند. «فلسفه پوچى» در دنیاى غرب، از یک طرف حاصل از دست دادن ایمان است، و از طرف دیگر محصول رفاه بیش از اندازه. غرب، بر سر سفره شرق نشسته است و خون شرق را میمکد، چرا دم از پوچى و نیهیلیسم نزند؟
کسانى که خودکشى را به حساب حسّاسیّت میگذارند باید بدانند که این «حساسیت» چه نوع حساسیتى است. حساسیت آنها حساسیت ذوق و ادراک نیست؛به این معنى نیست که فهم لطیفترى دارند و چیزهایى را درک مىکنند که دیگران درک نمىکنند؛ حساسیت آنها به این معنى است که در مقابل زیبایی هاى جهان، بى احساس و کرخت و در مقابل سختی ها زودرنج و کم مقاومت اند. چنین آدمهایى باید هم خودکشى کنند و چه بهتر که خودکشى کنند، ننگ بشرند و بهتر که اجتماع بشر از لوث وجودشان پاک گردد.
روزانه مجموعه آثار استاد شهید مطهرى
جلد 1 صفحات 186 و187